جدول جو
جدول جو

معنی دیک هندی - جستجوی لغت در جدول جو

دیک هندی(کِ هَِ)
بوقلمون. (ناظم الاطباء). دیک رومی یا حبشی یا هندی نام اول در مصر و دوم در شام بر بوقلمون اطلاق میشود. (از ذیل لسان العرب چ دار لسان العرب بیروت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نی هندی
تصویر نی هندی
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، تباشیر، بامبو، ثلج چینی، طباشیر، ثلج صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرک هندی
تصویر پرک هندی
در علم زیست شناسی گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانه واران که اصل آن از هندوستان است، نوعی از آن به شکل درخت، دانه هایش برای دفع کرم معده نافع است، یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط می کنند و در مدت سه یا چهار روز می خورند، بوتیه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَ کِ هَِ)
گیاهی است از دستۀ ارغوانها و کرم کش است. رجوع به پرک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ هَِ)
خنزیرالهند. ارنب رومی. جانورکوچکی است که در آزمایشگاه ها برای تجربیات بکار است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
نوعی از بید است که در بیشه های مازندران باشد و از میوۀ آن دوشاب گیرند. خلاف هندی. رجوع به هندی شود: اضاء، بیشۀ بید هندی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ هَِ)
تیغ هندوی. تیغ مهند. تیغ هندوی گوهر... تیغی که در هند ساخته باشند... و بدین معنی پولاد هندی... نیز استعمال کنند و مجاز است. (آنندراج) :
طلب کردش به خلوت شاهزاده
زبان چون تیغ هندی برگشاده.
نظامی.
برهنه یکی تیغ هندی بدست
سوی پادشه رفت و پنهان نشست.
نظامی.
رجوع به تیغ مهند شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از شاعران پارسی گوی هند و از مردم تهتهه بود و بیت زیر از اوست:
با طالع ناساز چه سازیم که یک بار
دستی بفشاندیم و سبویی بشکستیم.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هَِ)
قریه ای از قرای دمشق است از اقلیم بیت الابار. عبدالکریم بن ابی معاویه بن ابومحمد بن عبدالله بن یزید بن معاویه بن ابوسفیان در این دیر سکنی داشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ چَ)
اندک زمانی. مدت اندک. یک زمانی. (ناظم الاطباء). چندی. مدتی. زمانی. چندگاهی. (یادداشت مؤلف) :
چون برآشفته گشت یک چندی
دور دار از پلنگ بدخو رنگ.
ناصرخسرو.
طالوت چون آن بدید پشیمان شد نتوانست که بازستاند پس یک چندی برآمد. (قصص الانبیاء ص 148). او از این سبب بر پسر متغیر شد و یک چندی او را به جوانب می فرستاد به جنگهای سخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51). یک چندی آن جایگاه ببود (شتربه) . (کلیله و دمنه).
چو یکچندی برآمد ناتوان شد
گل سرخش به رنگ زعفران شد.
نظامی.
چون یک چندی بر این برآمد
افغان زد و نازنین برآمد.
نظامی.
گفتم بروم صبر کنم یک چندی
هم صبربر او که صبر از او نتوان کرد.
سعدی.
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
یک بند. دایم. پیوسته. متصل. بلاانقطاع. (یادداشت مؤلف).
- تب یک بندی، تب لازم. حمای لازمه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تین هندی
تصویر تین هندی
گل تافتونی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته ارغوان ها که گونه ای از سنا میباشد. این گیاه در تداوی بعنوان داروی ضد کرم مورد استعمال دارد (ضد آسکالس) و همچنین در ناخوشی ابنه بعنوان داروی معالج بکار میرود سنای مجنح. توضیح اصل این گیاه از هندوستان است و از آنجا بدیگر نقاط برده میشود، بوتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک چندی
تصویر یک چندی
یکزمانی، مدتی، چند گاهی مدتی اندک زمانی
فرهنگ لغت هوشیار
مقدار کمی
فرهنگ گویش مازندرانی